شاید کمی عجیـــــــب و غریب است حالمان

آسودگی میانـــــــــــه ی  این اضطرابها

ای از تبار شیــــــــــر، تو کی میرسی ز راه

پایان دهـــــــــــی به پادشهیِ غرابها

شاید کـــــــــــلاس معرفتت یاریم کند

سر در بیــــــــــــاورم ز حساب و کتابها:

هی مرد می شــــــــمرم، جمع می کنم

سیصد نمی شود یکـــــی از این جوابها

وقتی حبیب نیســت فقط می توان نشست

دل خوش به مــــــــــرد بودن طفل ربابـــــها

این گونه عمر ما به ظهــــــــــورت نمی رسد

کوته بیا از این همه حد نصــــــــــــابها

غرق آبه ای  زخون و عرق به، کـــه سر کنیم

عمری به آب گرم سرعیـــــن و سرابها

آن قدر منتظرت ماندم تا انتظار برایم عادت شد..!!

 انگار کاری است مثل کارهای روزانه ام..

 یابن الحسن وقتی انتظارت برایم عادت می شود کم کم از تو دور می شوم..

 هر روز دور و دورتر..

 و وقتی احساس می کنم از تو دور می شوم کم کم احساس می کنم از خدا هم جدا می شوم..

 و این یعنی پیش به سوی عدم..

 مدت ها به این منوار می گذرد ،دور و دور می شوم..

 اما به ناگاه احساس می کنم دستی مرا در سرزمین عدم گرفته است و می گوید..

 شیعه من بیا راه را نشانت می دهم..

 ان وقت چهره شرمسارم را به زمین می دوزم..البته اگر این ندا را بشنوم...

 شرمسارترم ولی می گویم:

 گاهی دست مرا می گیرد و من حتی متوجه نمی شوم..

 و باز انتظار برایم رنگ و رو می گیرد و ..

 وباز با راهنماییش خدا را به من نشان می دهد..

 و از روزی می ترسم که در وادی عدم،قبل از این که دستم را بگیرند زندگانیم را از من بگیرند..

 پس راهنمای مهربان من، نگذار انتظار برایم عادت شود...

منبع: منتظران ظهور....

شب اگر رنگ رخ مهتاب نبیند سخت است

 لب تشنه اگـر آب نبینــد سخـــت است

 ما همه نوکـــر و ارباب توايم مهدی جان

 نوکر اگر رخ اربـــاب نبیند سخـت اســت

دلم به مستحبي خوشست كه جوابش واجب است .

اسلام عليك يا صاحب الزمان (عج)

 مدينه رفتي به پابوس قبر پيغمبر مادرت زهرا

 زيارت نامه که ميخواني در کنار آن تربت خاموش

 شب جمعه کربلا رفتي يادما هم کن چون زدي بوسه

 بزن بوسه جاي ما روي قبر عباس و اکبر و اصغر

 به جاي ما هم زيارت کن عمه ات را در کنج ويرانه

 نماز حاجت که ميخواني از براي فرج ياد ما هم باش

 دعا کردي از براي معراج التماس دعا ياد ما هم باش

 به جاي ما هم زيارت کن عمه ات را در کنج ويرانه

 دانلود

آنقدر جمعه رفت و خبر نيست از شما،
ماندم چگونه آمدنت را دعا کنم!؟

دل در قنوت بود و دو چشمم به خواب رفت...
بايد نمازهاي خودم را قضا کنم!

ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت

دست مرا بگیر که آب از ســرم گــذشـت

میخواستم که وقف تو باشم تمام عمــر

دنیــا خلاف آنچه که میخـواستم گذشت