
امروز با حافظ
منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
وفا کنیم وملامت کشیم و خوش باشیم که در طریقت ما کافری است رنجیدن
بپیر میکده گفتم که چیست راه نجات بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن
مرا دل ز تماشای باغ عالم چیست ؟ به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن
به می پرستی از آن نقش خود زدم بر آب که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن
به رحمت سر زلف تو واثقم ور نه کشش چو نبود از آن سو چه سود کوشیدن
عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس که وعظ بی عملان واجب است نشنیدن
ز خط یار بیاموز مهر با رخ خوب که گرد عارض خوبان خواست گردیدن
مبوس جز لب ساقی و جام می حافظ که دست زهد فروشان خطاست بوسیدن
_________________
ديروز دنبال گمنامي بوديم و امروز مواظبيم ناممان گم نشود...
آنجا(جبهه)بوي ايمان ميداد و اين جا ايمانمان بو مي دهد..
الهي : نصيرمان باش، تا بصير گرديم .
بصيرمان كن تا از مسير برنگرديم و آزادمان كن تا اسير نگرديم.
سردارشهيد شوشتري