الهی غنچه امید بگشــــــــای گلی از روضه جاوید بنمای
بخندان از لب آن غنچه با غم وزاین گل عطر پرور کن دماغم
دراین محنت سرای بی مواسا به نعمت های خویشم کن شناسا
ضمیرم راسپاس اندیشه گردان زبانم را ستایش پیشه گردان
ز تقویم خرد بهروزیم بخش بر اقلیم سخن فیروزیم بخش
دلی دادی ز گوهر گنج برگنج ز گنج دل زبان را کن گهرسنج
گشادی نافه طبع مرا ناف معطر کن ز مشکم قاف تا قاف
ز شعرم خامه را شکر زبان کن ز عطرم نامه را عنبر فشان کن
سخن را خود سرانجامی نمانده است وز آن نامه به جز نامی نمانده است
در این خمخانه شیرین فسانه نمی یابم صدایی زان ترانه
حریفان باده خوردند و رفتند تهی خمها رها کردند و رفتند
نبینم پخته ای زین بزم و خامی که باشد بر کفش زان باده جامی
بیا جامی رها کن شرمساری ز صاف و دُرد پیش آر آنچه داری
_________________
ديروز دنبال گمنامي بوديم و امروز مواظبيم ناممان گم نشود...
آنجا(جبهه)بوي ايمان ميداد و اين جا ايمانمان بو مي دهد..
الهي : نصيرمان باش، تا بصير گرديم .
بصيرمان كن تا از مسير برنگرديم و آزادمان كن تا اسير نگرديم.
سردارشهيد شوشتري