دیدم گل تازه چند دسته
برگنبدی از گیاه رسته
گفتم : چه بود گیاه ناچیز
تا در صف گل نشیند او نیز ؟
بگریست گیاه و گفت : خاموش
صحبت نکند کرم فراموش
گر نیست جمال و رنگ و بویم
آخر نه گیاه باغ اویم
من بنده حضرت کریمم
پرورده نعمت قدیمم
گر بى هنرم و گر هنرمند
لطف است امیدم از خداوند
با آنکه بضاعتى ندارم
سرمایه طاعتى ندارم
او چاره کار بنده داند
چون هیچ وسیلتش نماند
رسم است که مالکان تحریر
آزاد کنند بنده پیر
اى بار خداى عالم آراى
بر بنده پیر خود ببخشاى
سعدى ره کعبه رضا گیر
اى مرد خدا ! در خدا گیر
بدبخت کسى که سر بتابد
زین در، که درى دگر بیابد
_________________
ديروز دنبال گمنامي بوديم و امروز مواظبيم ناممان گم نشود...
آنجا(جبهه)بوي ايمان ميداد و اين جا ايمانمان بو مي دهد..
الهي : نصيرمان باش، تا بصير گرديم .
بصيرمان كن تا از مسير برنگرديم و آزادمان كن تا اسير نگرديم.
سردارشهيد شوشتري