حکایتی از مصیبت نامه شیخ عطار نیشابوری با عنوان گفتگوی سالک شوریده با دریا
سالک آمد پیش دریای پر آب گفت ای از شور او مست و خراب
موج عشقت میکند زیر و زبر شور و شوقت میکند شیرین و تر
تشنهٔ سیراب از خویش آمده تو مزاجی خشک لب پیش آمده
این همه خوردی دگر میبایدت حوصله داری اگر میبایدت
در سراندازی سرافرازی تراست سرفرازی کن که جان بازی تراست
گر کبودی صوفی کار آمدی عاشقی الحق گهردار آمدی
گر نبودی شور در تو ای دریغ در کبودی گوهری بودی چو تیغ
صوفی پیروزه پوش گوهری جوش میزن چون بجوشی خوش دری
خویش را در شور مست آوردهٔ وانچه میجوئی بدست آوردهٔ
چشم من بنگر چو ابر خون فشان ذرهٔ از بی نشانم ده نشان
تو محیطی درمیان داری مدام هین مرا این ده گر آن داری مدام
هم گهر هم آب داری همچو تیغ آب از تشنه چرا داری دریغ
زین سخن افتاد در دریا خروش آب او چون آتشی آمد بجوش
گفت آخر من کیم سرگشتهٔ خشک لب تر دامنی آغشتهٔ
ای عجب در تشنگی آغشته ام وز خجالت در عرق گم گشته ام
بر جگر آبم نماند ازدلنواز همچو ماهی ماندهام در خشک باز
تو نمیدانی که با این کار و بار ماهیان بر من همی گریند زار
هر زمانی جوش دیگر میزنم کف درین اندوه بر سر میزنم
ماندهام شوریده در سودای او قطرهٔ میجویم از دریای او
جان بلب میآید از قالب مرا تا که او آبی زند بر لب مرا
چون ندارد تشنگی من سری چون نشانم تشنگی دیگری
_________________
ديروز دنبال گمنامي بوديم و امروز مواظبيم ناممان گم نشود...
آنجا(جبهه)بوي ايمان ميداد و اين جا ايمانمان بو مي دهد..
الهي : نصيرمان باش، تا بصير گرديم .
بصيرمان كن تا از مسير برنگرديم و آزادمان كن تا اسير نگرديم.
سردارشهيد شوشتري