"اندر آفرینش جهان "
زآغاز باید که دانی درست ..........سرمایه ی گهران از نخست
که یزدان زناچیز چیز آفرید ..........بدان تا توانایی آمد پدید
وزو مایه ی گوهر آمد چهار.......... برآورده بی رنج و بی روزگار
یکی آتشی برشده تابناک..........میان باد و آب از بر تیره خاک
نخستین که آش زجنبش دمید.........زگرمیش پس خشکی آمد پدید
وَزان پس زآرام سردی نمود..........زسردی همان باز ترّی فزود
چو این چار گوهر به جای آمدند..........زبهر سپنجی سرای آمدند
گهر ها یک اندر دگر ساخته ..........زهرگونه گردن برافراخته
پدید آمد این گنبد تیز رو ..........شگفتی نماینده ی نوبنو
ابر ده و دو هفت شد کدخدای..........گرفتند هر یک سزاوار جای
درو بخشش و داد آمد پدید ..........ببخشید داننده را چون سزید
فلک ها یک اندر دگر بسته شد ...........بجنبید چون کار پیوسته شد
چو دریا و چون کوه و چون دشت و راغ...........زمین شد به کردار روشن چراغ
ببالید کوه آبها بر دمید ..........سر رستنی سوی بالا کشید
زمین را بلندی نبد جایگاه ..........یکی مرکزی تیره بودو سیاه
ستاره به سر بر شگفتی نمود .........به خاک اندرون روشنایی فزود
همی برشد آتش فرود آمد آب..........همی گشت گرد زمین آفتاب
گیا رست با چند گونه درخت..........به زیر اندر آمد سرانشان زبخت
ببالد ندارد جز این نیرویی.........نپوید چو پویندگان هر سویی
وزان پس چو جنبنده آمد پدید .......... همه رستنی زیر خویش آورید
سرش زیر نامد بسان درخت .......... نگه کرد باید بدین کار سخت
خورو خواب و آرام جویدهمی........... وزان زندگی کام جوید همی
نه گویا زبان و نه جویا خرد........... زخار و زخاشاک تن پرورد
نداند بدو نیک فرجام کار.......... نخواهد از و بندگی کردگار
چو دانا توانا بد و دادگر........... ازیرا نکرد ایچ پنهان هنر
چنینست فرجام کار جهان.......... نداند کسی آشکارو نهان
_________________
ديروز دنبال گمنامي بوديم و امروز مواظبيم ناممان گم نشود...
آنجا(جبهه)بوي ايمان ميداد و اين جا ايمانمان بو مي دهد..
الهي : نصيرمان باش، تا بصير گرديم .
بصيرمان كن تا از مسير برنگرديم و آزادمان كن تا اسير نگرديم.
سردارشهيد شوشتري