موضوع پست: داستان خواندنی ملا و تعمیر بام خانه اش
ارسال شده در: سه شنبه 5 خرداد 1394, 10:54 pm
کاربر کارآمد
تاريخ عضويت:يکشنبه 14 دی 1393, 1:39 pm
پست ها : 735 پست
محل سکونت: مـیـــــــــــلاجـــــــــــرد
تشکر کرده اید: 2543 مرتبه
تشکر شده: 3877 مرتبه در 725 پست ها
محل تولد: میلاجـــــــــــــــــــرد
یک روز ملانصرالدین برای تعمیر بام خانه خود مجبور شد، مصالح ساختمانی را بر پشت الاغ بگذارد و به بالای پشت بام ببرد. الاغ هم به سختی از پله ها بالا رفت . ملا مصالح ساختمانی را از دوش الاغ برداشت و سپس الاغ را بطرف پایین هدایت کرد. ملا نمی دانست که خر از پله بالا می رود، ولی به هیچ وجه از پله پایین نمی آید. هر کاری کرد الاغ از پله پایین نیآمد. ملا الاغ را رها کرد و به خانه آمد که استراحت کند. در همین موقع دید الاغ دارد روی پشت بام بالا و پایین می پرد. وقتی که دوباره به پشت بام رفت، می خواست الاغ را آرام کند که دید الاغ به هیچ وجه آرام نمی شود. برگشت. بعد از مدتی متوجه شد که سقف اتاق خراب شده و پاهای الاغ از سقف چوبی آویزان شده، و سرانجام الاغ از سقف به زمین افتاد و مرد! ملا نصر الدین با خود گفت لعنت بر من که نمی دانستم اگر خر به جایگاه رفیع و بالایی برسد هم آنجا را خراب می کند و هم خودش را از بین می برد.
_________________ همـه چیزهــای از دسـت رفتــــــه یک روز برمی گـــردنـد ، اما درسـت وقتــی که یــاد می گیــریم بـــدون آنهـا زندگــــی کنیـم !
کاربران زیر از شما کاربر محترم h.karami به خاطر این پست تشکر کرده اند مرتضى غرىبى (سه شنبه 5 خرداد 1394, 10:59 pm), 1367 (چهارشنبه 6 خرداد 1394, 11:38 am), maleki (پنج شنبه 7 خرداد 1394, 5:37 pm)
h.karami
موضوع پست: بهلول و پادشاه
ارسال شده در: سه شنبه 5 خرداد 1394, 10:58 pm
کاربر کارآمد
تاريخ عضويت:يکشنبه 14 دی 1393, 1:39 pm
پست ها : 735 پست
محل سکونت: مـیـــــــــــلاجـــــــــــرد
تشکر کرده اید: 2543 مرتبه
تشکر شده: 3877 مرتبه در 725 پست ها
محل تولد: میلاجـــــــــــــــــــرد
روزی بهلول بر هارون وارد شد. هارون گفت: ای بهلول مرا پندی ده. بهلول گفت: اگر در بیابانی هیچ آبی نباشد تشنگی بر تو غلبه کند و می خواهی به هلاکت برسی چه می دهی تا تو را جرئه ای آب دهند که خود را سیراب کنی؟ گفت: صد دینار طلا. بهلول گفت اگر صاحب آن به پول رضایت ندهد چه می دهی؟ گفت:… نصف پادشاهی خود را می دهم. بهلول گفت: پس از آنکه آشامیدی، اگر به مرض حیس الیوم مبتلا گردی و نتوانی آن را رفع کنی، باز چه می دهی تا کسی آن مریضی را از بین ببرد؟ هارون گفت: نصف دیگر پادشاهی خود را می دهم. بهلول گفت: پس مغرور به این پادشاهی نباش که قیمت آن یک جرعه آب بیش نیست. آیا سزاوار نیست که با خلق خدای عزوجل نیکوئی کنی؟!
_________________ همـه چیزهــای از دسـت رفتــــــه یک روز برمی گـــردنـد ، اما درسـت وقتــی که یــاد می گیــریم بـــدون آنهـا زندگــــی کنیـم !
شما نمي توانيد مبحث جديدي در اين انجمن ايجاد کنيد شما نمي توانيد به مباحث در اين انجمن پاسخ دهيد شما نمي توانيد پست هاي خود را در اين انجمن ويرايش کنيد شما نمي توانيد پست هاي خود را در اين انجمن حذف کنيد