یکی از معاریف گوسفندانی داشت و هر روز شیر آن گوسفندان را میدوشید و آب بسیاری به آن میریخت و میفروخت.
چوپان میگفت ای خواجه خیانت مکن که عاقبت آن وخیم است و خواجه به او گوش نمیداد .
روزی گوسفندان در دامن کوه بودند که ناگهان باران شدیدی در کوه باریدن گرفت و سیل همه گوسفندان را برد چوپان به نزد خواجه آمد و خواجه پرسید چرا گوسفندان را نیاوردی ؟
چوپان گفت:آن آب ها که با شیر می آمیختی همه جمع گشتند و سیل شدو بیامد و همه گوسفندان را برد تا عاقلان را معلوم شود که در خیانت برکت نیست