این نوشته به منظور در دست بودن خلاصه ای که نظریه فروید و روشهای درمانی مبتنی بر دیدگاه او را به
روشنی توضیح دهد نوشته شده است.
فروید از مثال کوه یخ برای توضیح ساختار شخصیت کمک میگیرد. بخش عظیم یک کوه یخ همیشه زیر آب قرار دارد.
بخش کوچکی همیشه روی آب است و قسمتی هم مماس با سطح آب که گاهی بر اثر امواج بالا میآید
و گاهی نیز زیر سطح آب میماند. این قسمت آخری از قسمت روی آب بزرگتر و از قسمت همیشه زیر آب کوچکتر است
(اگر یک لیوان یخ را در یک کلمن آب بیندازید می توانید این نسبت را مشاهده کنید). او معتقد است
دقیقا به همان شکلی که تنها بخش کوچکی از یک کوه یخ روی آب قرار دارد و قابل مشاهده است
تنها بخش کوچکی از ساخت روانی ما قابل مشاهده است
و حتی برای خودمان قابل شناسایی است. او این بخش را هشیاری مینامد و به معنی آن چیزی است که ما
در حال حاضر مورد توجه و تفکر قرار داده ایم.
او واژه نیمه هشیار را برای توصیف آن قسمت از ساخت روانی به کار میبرد که معادل سطح مماس با آب کوه یخ است که گاهی روی آب قرار می گیرد و گاهی زیر آب.
نیمه هشیار آن چیزهایی را در برمیگیرد که ما در این لحظه به آن توجه نداریم اما با اندکی تفکر آن را به یاد میآوریم. مثلا به خاطر آوردن نام بزرگترین عمویمان یا پاسخ به پرسشی از کتاب درسی سال قبلمان که مقداری دشوارتر به خاطر میآید.
بخش عظیم یک کوه یخ زیر آب قرار دارد و قابل دیدن نیست
بخش عظیم ساختار روانی ما نیز نا پیداست
و حتی خودمان نیز از آن آگاهی نداریم. فروید این بخش بزرگ را ناهشیار مینامد.
ناهشیار افکار امیال و خاطراتی را در بر میگیرد که ما به آن آگاهی نداریم و به خاطر نخواهیم آورد
مگر در اثر حادثهای خاص یا طی جریان روانکاوی. به عقیده فروید به خاطر آوردن ناگهانی محتویات ناهشیار میتواند سلامت روانی ما را مختل کند.
اما فروید علاوه بر توصیف سطوح شخصیت به این شکل نظام دیگری را نیز برای شخصیت معرفی میکند. نهاد خود و فراخود.
نهاد آن بخش از وجود ماست که به دنبال لذت و ارضای نیاز فوری است. نهاد میخواهد بدون هیچ محدودیتی لذت ببرد و نیازهایش ارضاء شود. این قسمت از زمان تولد در ما وجود دارد و مشغول فعالیت است. در واقع به نظر فروید وجود نهاد است که ما را به سوی تأمین نیازهای اساسیمان سوق میدهد نیازهایی که اگر به دنبال آن نباشیم زنده ماندنمان در خطر است. اما کم کم که کودک بزرگتر میشود میفهمد دنیا جایی نیست که نیازها بتوانند در آن به سرعت و بدون محدودیت ارضاء شوند. او کم کم یاد میگیرد برای ارضای نیازهایش صبر کند و محدودیتهای محیطی را در نظر بگیرد. تا اینجا خود مسئول هماهنگی بین محدودیتهای محیط و تقاضاهای نهاد است اما به زودی خود گرفتار نیروی تازهتری نیز میشود. نیروی تازهای که فراخود نام دارد.
وقتی کودک بزرگتر میشود تحت تاثیر امر و نهیهای والدین قرار میگیرد. کودک میخواهد کارهایی را انجام دهد اما والدین مرتبا به او میگویند نکن. این امر و نهیها در کار ساختن اصول اخلاقی کودک است. آنها از سوی دیگر آرزوهایی را نیز در کودک درونی میکنند. مثلا از افرادی تعریف میکنند و آنها را به عنوان آدمهای خوب معرفی میکنند. کودکان افرادی را نیز به عنوان آدمهای قوی و خوب مشاهده میکنند که مهمترین آنها در ابتدای زندگی والدینند و بعد میتواند تغییر کند. از نظر فروید ترس کودک از والدین مهمترین عاملی است که باعث میشود کودک تلاش کند مثل آنها شود و ارزشهایشان را درونی کند.
با این مقدمه می بینیم که فراخود دو بخش دارد. یک بخش که شامل اصول اخلاقی و قواعد اجتماعی است که آن را وجدان می نامیم و بخش دیگری که نشان دهنده وضعیتی است که کودک دوست دارد آنگونه باشد که آن را من آرمانی مینامیم.
به این شکل ما در وجودمان دو بعد متضاد داریم (نهاد و فراخود) که هر یک میخواهند ما را به سویی بکشانند و بعدی داریم که وظیفه دارد ما را از راه میانه به هدف برساند و کاری کند که نه سیخ بسوزد نه کباب.
ارتباط بین نظام نهاد خود و فراخود با نظام هشیاری نیمه هشیاری و ناهشیاری را میتوان به این شکل در نظر گرفت.
شكل 3. پيوند طبقات شخصيت و نظام هشياري
|
یکی از وظایف خود این است که محتویات ناهشیار خیلی وارد هشیاری نشوند. خود مسئول مصالحه بین نهاد و فراخود و واقعیت است و همیشه احساس خطر میکند که نتواند این کار را به خوبی انجام دهد. اگر کسی نهاد بزرگی داشته باشد و خود بترسد که نکند تمایلات نهاد زیاد وارد هشیاری شوند دچار اضطراب نوروتیک میگردد. اگر از این بترسد که نکند نتواند از دستورهای یک فراخود خیلی بزرگ اطاعت کند و بترسد که فراخود تنبیهش کند دچار اضطراب اخلاقی میشود. اگر کسی از این بترسد که نتواند خطرات محیطی را کنترل کند و همیشه احتمال خطر بدهد میگوییم دچار اضطراب واقعی شدهاست.
اما چرا گوش دادن به حرف نهاد و گوش ندادن به حرف فراخود ایجاد اضطراب میکنند؟ چون قبلا در کودکی به این خاطر آدمها سابقه تنبیه شدن دارند و حالا هنوز آن احساس ترس به طور ناهشیار در ما وجود دارد.
ولی خود ابزاری در اختیار دارد که خودش را از این اضطرابها نجات دهد که به آن مکانیسمهای دفاعی میگوییم. چیزی که مهم است این که مکانیسمهای دفاعی به طور ناهشیار استفاده میشوند و همگی آنها واقعیت را تحریف میکنند. و بنابراین استفاده از آنها باعث میشود ما شناخت اشتباهی از خودمان داشته باشیم. در ادامه چند تا از این مکانیسمها توضیح داده میشوند.
واپس رانی (سرکوب): زمان که سعی میکنیم به یک مسئله آزارنده فکر نکنیم. مثل تلاش در به فراموشی سپردن خاطرات یک عشق شکست خورده.
انکار: یعنی نپذیرفتن یک حقیقت آزارنده. مثل ابتلا به یک بیماری خطرناک.
واکنش وارونه: یعنی نشان دادن احساسی افراطی متضاد با احساس واقعیمان نسبت به یک موضوع. در چنین شرایطی ما به احساس واقعی خودمان آگاه نیستیم. مثل مخالفت افراطی با هرزهنگاری در حالی که در درون خودمان به هرزه نگاری گرایش داشته باشیم.
فرافکنی: وقتی ویژگی بدی در خودمان را به افراد دیگری نسبت میدهیم و دیگران را به خاطر داشتن آن صفت ملامت میکنیم.
واپس روی: زمانی که فردی در مواجهه با ناملایمات زندگی ویژگیهای رفتاری مراحل پیشین زندگیش که در آن مراحل زندگی آرامتری داشته را نشان دهد میگوییم واپس روی کرده است.
دلیل تراشی: عقلانی جلوه دادن یک موقعیت ناخوشایند را دلیل تراشی میگوییم. مثلا پس از جواب رد شنیدن از یک فرد مورد علاقه او را بد بدانیم.
درون سینهات سوزی ندیدم تو را همرزم پیروزی ندیدم
بدون پرده میگویم عزیزم تو را آش دهن سوزی ندیدم
جابهجایی: وقتی نسبت به کسی احساسی داریم اما به دلیلی نمیتوان آن احساس را نسبت به آن شخص ظاهر کرد و ما آن احساس را نسبت به شخص دیگری ظاهر کنیم جابهجایی انجام دادهایم. مثل جابه جا کردن خشم نسبت به رییس به اعضای خانواده.
والایش: نشان دادن یک تمایل غیر قابل پذیرش در جامعه به شکلی که برای جامعه قابل پذیرش باشد. مثل اینکه پرخاشگری خودمان را به جای کوچه در میدان ورزش رسمی نشان دهیم.
تحت شرایط فشار آور ممکن است این دفاعها فرو بریزند و شخص روان رنجور شود.
تا اینجا مقداری از نظریه فروید در مورد شخصیت را بیان کردیم که زیر بنای روشهای درمانی پیروان مکتب روانکاوی فرویدی است. بخشهایی هم بیان نشد که در ادامه جلسات کلاس هر جا سخنی از آن به میان آمد توضیح داده خواهد شد. اما درمانگری در این نظریه چه روندی دارد؟
نقش درمانگر عبارت است از ایجاد رابطه نزدیک بیطرفانه با بیمار یا مراجع خود به نحوی که بیمار بتواند به یک رابطه انتقالی دست یابد. یعنی مراجعان احساساتی که نسبت به افراد مهم زندگیشان داشتهاند را به درمانگر منتقل میکنند. فرایند انتقال به این دلیل که تعارضها احساسات و تجارب بیمار را از نو زنده میکند موارد بیشتری جهت درمان در دسترس قرار میدهد. بنابراین روانکاوها سعی میکنند با مریض در عین داشتن رابطه حسنه کمتر خودمانی شوند.
خصوصیت جلسه درمان در روانکاوی این است که بیمار روی صندلی یا مبل راحتی دراز میکشد و در مورد تجارب گذشتهاش عمیقا میاندیشد. درمانگر اصولا جز در مواردی که تفسیر مناسبی ارائه میدهد ساکت است. هدف عمده یا اصلی درمانگری این است که مراجعان از طریق کشف محتویات ناخودآگاه دیدی نسبت به مشکلات خود پیدا کنند.
روانکاوان روشهای تفسیر رویا ٬ تداعی آزاد و گاهی نیز هیپنوتیزم را در فرایند درمان به کار می گیرند.