مشاهده پست هاي بدون جواب | نمايش مبحث هاي فعال
نويسنده |
پيغام |
hadi.m
|
موضوع پست: آغوش مادر.... ارسال شده در: جمعه 4 اسفند 1391, 1:17 pm |
|
تاريخ عضويت:جمعه 4 اسفند 1391, 12:39 pm پست ها : 359 پست محل سکونت: میلاجرد
تشکر کرده اید: 2789 مرتبه
تشکر شده: 1890 مرتبه در 363 پست ها
محل تولد: میلاجرد
|
صداي جيغ و داد بچه ها فضا را پر كرده ا ست براي ساكت كردن بچه ها يا آنها را ميزنند يا وادارشان ميكنن به زور بخوابند ناهار بچه ها چند تكه نان سنگك به همراه كمي سوپ است بچه هاي شير خوار كه گريه ميكنند همان غذاي سردي كه مادرشان گذاشته را ميخورند و به دنبال اين غذا دل درد ميگيرند و بعد به آنها شربت ميدهند تا دل دردشان خوب شود .... اينجا يكي از مهد كودكهاي تهران است كلان شهري كه مادرها شاغل شده اند و بچه ها به دست مربي ها سپرده شده اند . جايگاه زن عوض شده فرزند آوري و تربيت كودك سالم جاي خود را به كار در بيرون داده و مسوليت مادرانه به روزهاي تعطيل ختم شده است . در اينكه مخارج زندگي بالاست و بعضي از خانمها ناچار هستند كه شاغل باشند شكي نيست اما نميشود تدابير بهتري انديشيد ؟ چه اشكالي دارد كه در هر اداره يا مدرسه اتاقي به كودكان كاركنان آنجا اختصاص داده شود ويك مربي هم براي آنان استخدام شود تا مادران در زمانهاي تعيين شده بتوانند به كودكان خود سركشي كنند و آنها را از مهر مادري بهره مند سازند . و شهريه اي كه مادران به مهد كودك ميدهند به آن سازمان واريز كنند واقعا غير ممكن نيست و هزينه آنچناني هم ندارد درست است كه براي همه جا نميتوان اين امر را اجرايي كرد اما همان تعداد محدود هم غنيمت است . اشك اين بچه ها فقط بخاطر حق طبيعي آنهاست كه از آن محروم شده اند آنها آغوش مادر را ميخواهند. 
_________________ يادمان باشداگر تنگي دل غوغا كرد... مــــــــهدي فاطمه(ص) تنهاست از او ياد كنيم.
|
|
بالا |
|
 |
کاربران زیر از شما کاربر محترم hadi.m به خاطر این پست تشکر کرده اند maleki (جمعه 4 اسفند 1391, 1:58 pm), parisa (جمعه 4 اسفند 1391, 2:48 pm), maha (جمعه 4 اسفند 1391, 3:00 pm), javad azizi (جمعه 4 اسفند 1391, 3:07 pm), akbarabadi (جمعه 4 اسفند 1391, 3:27 pm), farzam (يکشنبه 13 اسفند 1391, 6:34 am), hadi asheri (شنبه 21 اردیبهشت 1392, 1:09 pm) |
javad azizi
|
موضوع پست: Re: آغوش مادر.... ارسال شده در: جمعه 4 اسفند 1391, 3:06 pm |
|
کاربر مفید |
 |
 |
تاريخ عضويت:يکشنبه 20 شهریور 1390, 3:27 pm پست ها : 571 پست محل سکونت: میلاجرد - خ-شهید اتابکی
تشکر کرده اید: 2717 مرتبه
تشکر شده: 2335 مرتبه در 411 پست ها
محل تولد: اراک-میلاجرد
|
مادر بهشت من همه آغوش گرم تست گوئي سرم هنوز به بالين نرم تست مادرحيات با تو بهشت است و خرّم است ور بي تو بود هر دو جهانش جهنّم است ما را عواطف اين همه از شير مادر است اين رقّتي كه دردل وشوري كه درسراست در كودك محبّت مــــادر نديده اند اغلب كسان كه پرده حــــرمت دريده اند امروز هستيم به اميد دعـــــاي تست بهشتم رضاي تست فردا كليد باغ شهريار
_________________ تو میتوانی نیایی.... ولی من... نمی توانم منتظرت نباشم.
|
|
بالا |
|
 |
کاربران زیر از شما کاربر محترم javad azizi به خاطر این پست تشکر کرده اند maleki (جمعه 4 اسفند 1391, 3:19 pm), akbarabadi (جمعه 4 اسفند 1391, 3:27 pm), hadi.m (پنج شنبه 10 اسفند 1391, 8:11 pm), farzam (يکشنبه 13 اسفند 1391, 6:34 am), mojtaba20 (دوشنبه 14 اسفند 1391, 8:13 pm), hadi asheri (شنبه 21 اردیبهشت 1392, 1:09 pm) |
akbarabadi
|
موضوع پست: Re: آغوش مادر.... ارسال شده در: جمعه 4 اسفند 1391, 3:32 pm |
|
تاريخ عضويت:چهارشنبه 25 خرداد 1390, 10:53 am پست ها : 1987 پست محل سکونت: شهر شهید ان میلاجرد - خیابان سرداران شهید
تشکر کرده اید: 11032 مرتبه
تشکر شده: 3578 مرتبه در 657 پست ها
محل تولد: ميلاجرد
|
فکر کنم اگر دنبال رو این پست باشه بهتره.
_________________ حیات اعضای ماوابسته به برنامه ماست وبرنامه مانیزدرگفته های اعضای ماحیات می یابد
|
|
بالا |
|
 |
کاربران زیر از شما کاربر محترم akbarabadi به خاطر این پست تشکر کرده اند hadi.m (پنج شنبه 10 اسفند 1391, 8:11 pm), maleki (شنبه 12 اسفند 1391, 7:34 pm), farzam (يکشنبه 13 اسفند 1391, 6:34 am), parisa (شنبه 21 اردیبهشت 1392, 1:04 pm), hadi asheri (شنبه 21 اردیبهشت 1392, 1:09 pm) |
maleki
|
موضوع پست: Re: آغوش مادر.... ارسال شده در: شنبه 12 اسفند 1391, 7:41 pm |
|
تاريخ عضويت:چهارشنبه 7 اردیبهشت 1390, 8:23 am پست ها : 4788 پست محل سکونت: شهر زیبای میلاجرد
تشکر کرده اید: 14441 مرتبه
تشکر شده: 11286 مرتبه در 2505 پست ها
محل تولد: جهان هستی
|
آقای اکبرآبادی اوامر شما انجام شد و یه پست در این تایپک قرار میدم: این پسر دو سوم از کبدش رو اهدا کرده به مادرش که زنده بمونه ...
یکی خون به دل مادرش میکنه یکی هم جون به مادرش میده ... ببین عشق تا کجا میره ... واسه اینکه مادرش بیشتر پیشش بمونه ...
دروغ همیشه بد نیست ! به مادر کم طاقت باید دروغ گفت ... باید بهش گفت حالم خوبه، همه چی خوبه غذام خوبه، هوا خوبه، دلم خوشه وقتی مــــــــــــــادرم خوب باشه همه چیز خوبه
به ” خدا ” گفتم : تو را چگونه میتوانم ببینم , ” خدا ” گفت : تو من را نخواهی دید اما کسی را برات گذاشتم که نیمی از من است ” مــــــــادر “ دندانم شکست برای سنگریزه ای که در غذایم بود دردم گرفت نه برای دندانم برای کم شدن سوی چشم مادرم...
به سلامتي اونايي كه هيچوقت دستهاي مادرشون رو رها نكردن
و خدا کنه آغوش گرم مادر هیچ موقع برای کسی حســـــــــــــــــــــــرت نشه...
_________________ دهانم پر از حرف های نگفته است و دلم پر از درد ....!!!
اما افسوس نه با دهان پر میتوان صحبت کرد و نه با دلی پر از درد!!!!
|
|
بالا |
|
 |
کاربران زیر از شما کاربر محترم maleki به خاطر این پست تشکر کرده اند farzam (يکشنبه 13 اسفند 1391, 6:34 am), mojtaba20 (دوشنبه 14 اسفند 1391, 8:12 pm), akbarabadi (چهارشنبه 16 اسفند 1391, 8:19 pm), parisa (شنبه 21 اردیبهشت 1392, 1:04 pm), hadi asheri (شنبه 21 اردیبهشت 1392, 1:09 pm) |
hadi asheri
|
موضوع پست: Re: معنی مادر... ارسال شده در: يکشنبه 13 اسفند 1391, 6:28 am |
|
تاريخ عضويت:دوشنبه 7 اسفند 1391, 7:45 am پست ها : 1027 پست محل سکونت: Arak
تشکر کرده اید: 2851 مرتبه
تشکر شده: 3039 مرتبه در 679 پست ها
محل تولد: Arak
|
مادران زیبا ترین اهنگ عشقند
_________________ من مریض تو شدم
بستری ام کن به حرم!!!
دوست دارم که مرخص نشوم تا آخر
|
|
بالا |
|
 |
کاربران زیر از شما کاربر محترم hadi asheri به خاطر این پست تشکر کرده اند farzam (يکشنبه 13 اسفند 1391, 6:40 am), maleki (يکشنبه 13 اسفند 1391, 7:07 am), atabaki (يکشنبه 13 اسفند 1391, 9:33 am), mojtaba20 (دوشنبه 14 اسفند 1391, 8:12 pm), akbarabadi (چهارشنبه 16 اسفند 1391, 8:19 pm), parisa (شنبه 21 اردیبهشت 1392, 1:04 pm) |
hadi asheri
|
موضوع پست: Re: معنی مادر... ارسال شده در: دوشنبه 14 اسفند 1391, 7:03 am |
|
تاريخ عضويت:دوشنبه 7 اسفند 1391, 7:45 am پست ها : 1027 پست محل سکونت: Arak
تشکر کرده اید: 2851 مرتبه
تشکر شده: 3039 مرتبه در 679 پست ها
محل تولد: Arak
|
شرمنده میکند فرزند را دعای خیر مادر در گوشه اتاق سالمندان
_________________ من مریض تو شدم
بستری ام کن به حرم!!!
دوست دارم که مرخص نشوم تا آخر
|
|
بالا |
|
 |
کاربران زیر از شما کاربر محترم hadi asheri به خاطر این پست تشکر کرده اند atabaki (دوشنبه 14 اسفند 1391, 7:09 am), akbarabadi (دوشنبه 14 اسفند 1391, 12:18 pm), maleki (دوشنبه 14 اسفند 1391, 3:37 pm), mojtaba20 (دوشنبه 14 اسفند 1391, 8:12 pm) |
parisa
|
موضوع پست: Re: معنی مادر... ارسال شده در: شنبه 21 اردیبهشت 1392, 1:03 pm |
|
تاريخ عضويت:يکشنبه 19 آذر 1391, 8:49 pm پست ها : 472 پست
تشکر کرده اید: 2691 مرتبه
تشکر شده: 1387 مرتبه در 223 پست ها
محل تولد: ميلاجرد
|
My mom only had one eye. I hated her... she was such an embarrassment مادر من فقط یك چشم داشت. من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود
She cooked for students & teachers to support the family اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت
There was this one day during elementary school where my mom came to say hello to me یك روز اون اومده بود دم در مدرسه كه به من سلام كنه و منو با خود به خونه ببره
I was so embarrassed. How could she do this to me خیلی خجالت كشیدم. آخه اون چطور تونست این كار رو بامن بكنه ؟
I ignored her, threw her a hateful look and ran out به روی خودم نیاوردم، فقط با تنفر بهش یه نگاه كردم و فورا از اونجا دور شدم
The next day at school one of my classmates said, EEEE, your mom only has one eye روز بعد یكی از همكلاسی ها منو مسخره كرد و گفت، هووو، مامان تو فقط یك چشم داره!
I wanted to bury myself. I also wanted my mom to just disappear فقط دلم میخواست یك جوری خودم رو گم و گور كنم. كاش زمین دهن وا میكرد و منو ، كاش مادرم یه جوری گم و گور میشد
So I confronted her that day and said If you're only gonna make me a laughing stock, why don't you just die روز بعد بهش گفتم، اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال كنی چرا نمی میری ؟!!!
My mom did not respond اون هیچ جوابی نداد....
I didn't even stop to think for a second about what I had said, because I was full of anger حتی یك لحظه هم راجع به حرفی كه زدم فكر نكردم، چون خیلی عصبانی بودم.
I was oblivious to her feelings احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت
I wanted out of that house, and have nothing to do with her دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ كاری با اون نداشته باشم
So I studied real hard, got a chance to go to Singapore to study سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم
Then, I got married, I bought a house of my own, I had kids of my own اونجا ازدواج كردم، واسه خودم خونه خریدم، زن و بچه و زندگی
I was happy with my life, my kids and the comforts از زندگی، بچه ها و آسایشی كه داشتم خوشحال بودم
Then one day, my mother came to visit me تا اینكه یه روز مادرم اومد به دیدن من
She hadn't seen me in years and she didn't even meet her grandchildren اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه هاشو
When she stood by the door, my children laughed at her and I yelled at her for coming over uninvited وقتی ایستاده بود دم در، بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد كشیدم كه چرا خودش رو دعوت كرده كه بیاد اینجا اونم بی خبر
I screamed at her, How dare you come to my house and scare my children GET OUT OF HERE! NOW سرش داد زدم، چطور جرات كردی بیای به خونه من و بچه ها رو بترسونی؟! گم شو از اینجا! همین حالا
And to this, my mother quietly answered, Oh, I'm so sorry. I may have gotten the wrong address, and she disappeared out of sight اون به آرامی جواب داد، اوه خیلی معذرت میخوام. مثل اینكه آدرس رو عوضی اومدم، و بعد فورا رفت و از نظر ناپدید شد
One day, a letter regarding a school reunion came to my house in Singapore یك روز، یك دعوت نامه اومد در خونه من در سنگاپور برای شركت در جشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه
So I lied to my wife that I was going on a business trip ولی من به همسرم به دروغ گفتم كه به یك سفر كاری میرم
After the reunion, I went to the old shack just out of curiosity بعد از مراسم، رفتم به اون كلبه قدیمی خودمون البته فقط از روی كنجكاوی
My neighbors said that she is died همسایه ها گفتن كه اون مرده
I did not shed a single tear ولی من حتی یك قطره اشك هم نریختم
They handed me a letter that she had wanted me to have اونا یك نامه به من دادند كه اون ازشون خواسته بود كه به من بدن
My dearest son, I think of you all the time I'm sorry that I came to Singapore and scared your children ای عزیزترین پسر من، من همیشه به فكر تو بوده ام. منو ببخش كه به خونت تو سنگاپور اومدم و بچه ها تو ترسوندم
I was so glad when I heard you were coming for the reunion خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میای اینجا
But I may not be able to even get out of bed to see you ولی من ممكنه كه نتونم از جام بلند شم كه بیام تو رو ببینم
I'm sorry that I was a constant embarrassment to you when you were growing up وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینكه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم
You see ... when you were very little, you got into an accident, and lost your eye آخه میدونی ... وقتی تو خیلی كوچیك بودی، تو یه تصادف، یك چشمت رو از دست دادی
As a mother, I couldn't stand watching you having to grow up with one eye به عنوان یك مادر، نمی تونستم تحمل كنم و ببینم كه تو داری بزرگ میشی با یك چشم
So I gave you mine بنابراین چشم خودم رو دادم به تو
Iwas so proud of my son whowas seeinga whole new world for me inmy placewith thateye برای من اقتخار بود كه پسرم میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور كامل ببینه
With my love to you با همه عشق و علاقه من به تو
Your's Mother مادرت _________________ تا شقایق هست زندگی باید کرد
_________________ خـــدایـا . . . !
گـاهــی تــو را بــزرگــ می بـیـنـم و گاهـی کــوچـکــ ،
ایــن تــو نـیستی کـه بــزرگ می شــوی و کـوچـک . . .
ایــن مـنـم کـه گاهـی نــزدیـکــ مـی شـــوم و گاه دور . . . !!!
|
|
بالا |
|
 |
کاربران زیر از شما کاربر محترم parisa به خاطر این پست تشکر کرده اند hadi asheri (شنبه 21 اردیبهشت 1392, 1:10 pm), ariaazizi (شنبه 21 اردیبهشت 1392, 1:17 pm), javad azizi (شنبه 21 اردیبهشت 1392, 6:07 pm), maleki (يکشنبه 22 اردیبهشت 1392, 6:14 am) |
چه کسي حاضر است ؟ |
كاربران آنلاين: bing [bot] |
|
شما نمي توانيد مبحث جديدي در اين انجمن ايجاد کنيد شما نمي توانيد به مباحث در اين انجمن پاسخ دهيد شما نمي توانيد پست هاي خود را در اين انجمن ويرايش کنيد شما نمي توانيد پست هاي خود را در اين انجمن حذف کنيد
|
|