... چیزی هست بین خشکی و سردی، و چاپلوسی و بادمجان دور قاب چینی، و آن سخن مهر آمیزی است که کسی را شاد می کند...!
... سر و کله زدن با فلان راننده و شاگرد راننده اتوبوس و فلان مستخدم یا فلان کارمند از زیر کار در رویِ فلان وزارت خانه سودی ندارد. خشم و کینهات را یکجا جمع کن و از آن بمبی بساز و با آن «ستمگری» را منفجر کن...!
... من اگر ده تومان داشته باشم، همه آن را برای دوستم خرج می کنم. اگر صد تومان داشته باشم، حاضرم پنجاه تومانش را برای او خرج کنم. اگر هزار تومان داشته باشم، صدتومانش را برای او خرج می کنم. اگر ده هزار تومان داشته باشم، دویست تومان خرج می کنم. و اگر صدهزار تومان داشته باشم، شاید حاضر شوم پانصد تومان برای او خرج کنم. چرا اینطور است؟...!
... وقتی حرف می زنیم، بیشتر می خواهیم خودمان را قانع کنیم تا دیگران را. کسی که قانع شده باشد، کسی که به اندیشه های خود ایمان داشته باشد، اصلا حرف نمی زند...!
... بشر موجودی منطقی نیست. موجودی است منطق تراش. به هر کار دست زد و به هر چه عادت کرد، سعی می کند برای آن دلیلی بتراشد و عذر و بهانه ای بیاورد...!
... ما ایرانی ها وقتی به مشکلی بر می خوریم، آسان ترین راه را انتخاب می کنیم. وقتی سر دو راهی ناگزیری قرار می گیریم راه سومی می سازیم که نه آن است ونه این . راهی که بعداً اشکالات زیادی برایمان به بار خواهد آورد. زیرا این راه آسان را با زیر پا گذاشتن "اصول" پیدا کرده ایم. آنچه ما "زرنگی" می نامیم در حقیقت بی انظباطی مطلق است، نادیده گرفتن اصول است...!
(یادداشتهای شهر شلوغ / فریدون تنکابني)