روی قلبی نوشته بودن شکستنی است مواظب باشین
ولی من روی قلبم نوشتم شکسته است ، راحت باشید . . . !

یه دوست خوب میگفت: آدما مثل کتابن تا وقتی تموم نشدن جذابن.

پس سعی کن خودتو جلوی دیگران ورق نزنی تا زود تموم نشی،

چون وقتی تموم بشی میرن سراغ یکی دیگه…!!

به من گفتی پر از آینده باشم / تو رفتی همچنان در خنده باشم

تو دریای منی ، من ماهی تو / جدا از تو نباید زنده باشم . . .

میان کوچه می پیچد صدای پای دلتنگي
به جانم می زند آتش غم شبهاي دلتنگي
چنان وامانده ام در خود که از من می گریزد غم
منم تصویر تنهايی منم معنای دلتنگي
چه می پرسی زحال من؟ که من تفسیر اندوهم
سرم ماوای سوداها دلم صحرای دلتنگي
در آن ساعت که چشمانت به خوابی خوش فرو می رفت
میان کوچه هاي شب شدم همپای دلتنگي
شبی تا صبح با یادت نهانی اشک باریدم
صفایی کرده ام در آن شب زیبای دلتنگي ...

امشب بر شانه هاي دلم
کوله باری سنگینی می كند
کوله باری پُرِاز دلتنگي
دلتنگي هاي کهنه و تازه
یکی از سال هاي ویران سخنی می گوید
دیگری از ماه هاي خسته و رفته
آن یکی از شب یلدایی که گذشت
و یکی، از لحظه هايی که در بیهودگی ها
غرق شد...
دلم می شکند زیر بار این همه دلتنگي
روحم ولی در پی دلتنگي هاي دیگر
می گریزد از همه دلتنگي ها
با پرهاي شکسته باز سوی آسمان ها می رود
سوی ناشناختنی می رود
شاید اینبار درآن اوج
به معبودش رسد...

هنوز هم عاشقانه‌هایم را عاشقانه برای تو می‌نویسم..
هنوز هم در ازدحام این همه بی تو بودن از با تو بودن حرف می‌زنم..
هنوز هم باور دارم عشق ما جاودانه است..

این روزها دیگر پشت پنجره می‌نشینم و به استقبال باران می‌روم.
می‌دانم پائیز، هنوز هم شورانگیز است..
می‌دانم  یکی از همین روزها کسی که نبض زندگی من است،
کسی که جز تو نیست بازمی‌گردد..

می‌دانم تمام می‌شود و ما رها می‌شویم؛ پس بگذار بخوانم:
اولین عشق من و آخرین عشق من تویی
نرو، منو تنها نذار که سرنوشت من تویی..

می گویند ، زمان طلاست...

اما من چشیدم.. دروغ میـگویند..

زمان آتـش است
...
!! گـذرا نیـست...

ثانیـه به ثانیـه اش میـسوزاند ،

و تا به شعله ات نکشد ،

نمی گذرد ...!

به دشمنانت هزار فرصت بده که دوست تو باشند

ولی به دوستانت حتی یک بهانه نده که دشمن تو شوند . . .

تنها دلیلی که باعث میشود یک نفر از تو متنفر باشد

اینست که می‌خواهد دقیقاً مثل تو باشد . . .

دست عشق از دامن دل دور باد!

می‌توان آیا به دل دستور داد؟

 می‌توان آیا به دریا حكم كرد كه دلت را یادی از ساحل مباد؟

موج را آیا توان فرمود: ایست!

باد را فرمود: باید ایستاد؟

 آنكه دستور زبان عشق را بی‌گزاره در نهاد ما نهاد

 خوب می‌دانست تیغ تیز را در كف مستی نمی‌بایست داد!!!