از طرف اونی که تنهاست تنها اومده تنها میره تنهاش میزارن تنها نمیزاره تنها یه ارزو داره

اونم اینه که تو تنهاش نزاری...

ما هر چی تلخی بود امتحان کردیم ولی دیدیم هیچ چیز تلخ تر از ندیدنت نیست... 

دیدی بچه هایی که قهر میکنن شام نمیخورن و میرن تو اتاقشون و درو میبندن

اونقدر نمیان بیرون تا مامانشون بیا بگه دیگه بسه قهر

باشه قبوله فلان چیزی را که میخوای برات میخرم حالا بیا شامتو بخور......

منم اون شب موقع افطار نرفتم سر سفره رفتم تو اتاقمو در بستم

به این امید که خدا بیاد بهم بگه قهر بسه قبوله

اون کسی رو که میخوای بهت میدم حالا بیا افطار کن.......

بعضی ادمها هستن وقتی بهشون میگی دوست دارم میگن من بیشتر

وقتی هم میگی دروغ نگو تو منو اصلا دوست نداری میگن من بیشتر ازتو دوست دارم

اون ادما گاهی از ایندشون باشما حرف میزنن غافل از اینکه دارن دارن شمارو امیدوار میکنن

دقیقا همونایی هستن که موقع خداحافظی میگن من اصلا هیچ حسی بهت نداشتم ...

امیدوارم گیر همچین ادمایی نیوفتید........

شب بود و ستاره تو کهکشون...غم بود و نگاهی رو به  اسمون

باز چشم خسته....قلبی شکسته

باز پر شده قلبش از گلایه....باز میگه غماشو با ستاره

طاقت نداره...چشم انتظاره

شبای با هم بودم گذش...هرکسی رفت دیگه برنگشت

ستاره ای ستاره از اون اسمونا...بگو تا بشنون نامهربونا

چرا باید بمونن حالا تنهای تنها...اونا که بودن عمری همدم ما

گنگ و بی معنی نگاهم میکنی

من خطا کردم که اهم میکنی؟

میکشی عکس رخم را در ورق

پس چرا با کینه و نفرت سیاهم میکنی؟

میروی بی اعتنا کردی سکوت

تونمیدانی که با قهرت تباهم میکنی؟

مثل کوهم پرغرور و استوار

بانگاهت همچو کاهم میکنی

دردلت جز من کسی امد که تو

با دورنگی رو به راهم میکنی؟

کیا مثل من دلشون تنگ شده واسه اینکه یکی دوسشون داشته باشه؟؟؟

دلشون تنگ شده واسه اینکه براش اس ام اس پشت سر هم بیاد؟؟؟

دلشون تنگ شده واسه اینکه تا 2مین دیرجواب اس بدیم یکی زنگ بزنه بگه کجابودی من اس دادم؟؟؟

کیااااااا خسته شدن از این تنهاییا؟؟؟

این جا خجالتو میزاریم کنارخدایااااااااااااا دلم تنگ شده.از تنهایی ها خسته شدم...

نکه نخوام نمیتونم به بزرگیت قسم دیگه بریدم به دادم برس......

تنها داریم این جا؟؟؟؟؟؟؟

رفتم که نبینی پریشان شدنم را

غمناک ترین لحظه ی ویران شدنم را

در خویش فرو رفتم و در خویش شکستم

تا که یک لحظه نبینی غم تنها شدنم را

هر جای این قصه رو میخوانم خیس است.نمیدانی وقتی که با بی رحمی هر لحظه قلبم را میشکستی تمام ذهنم یخ میزد.

افسوس...

چه روزها که خیالم میگفت تو از تبار وفادارانی و چه ساعتها صرف اندیشیدن به تو میشد

اما حاصل من اشک هایی شد که غصه هایم را تازه تر میکرد.

برسر دو راهی هستم یک راهش راسکوتی تلخ فراگرفته و راه دیگر را احساسی یخ زده.

اگر تو بودی کدام مسیر را انتخاب میکردی؟؟؟؟؟