پرستوي سبك سير شهيد سلطان ابراهيم اتابكي فرزند علي اكبر به سال 1340 پاي افزار هستي در قدم كرد و پشت پا بر سراي عدم. چهچهه ناي خوشنوايش دل پدر و مادر به عطوفت خويش مي نواخت و با صفاي وصف ناشدني اش صيقل مي داد و مي پرداخت. و با هر گريه درد سينه پر مهر مادر مي گداخت و دل دريايي مادر به تلاطم مي انداخت. دركودكي پدرش به رحمت خدا مي رودچون به سن بلوغ پاي مي نهد به پيشه پدري مشغول مي گردد. زراعت پيشه مي كند و از آب زلال روزي حلال ميگيرد و از دل ملال. چون به سن بيست سالگي مي رسد به سنت رسول اله بوسه مي زند و پاي بر ركاب نكاح مي آورد و كسوت تزويج بر تن. و از اين پيوند مقدس دو گوهر درخشان از كان بدخشان به يادگار مي ماند كه اين دو فرزند پسر راه پدر با سر مي پويند. نقل است وي در آخرين مرخصي اش هنگام وداع با اهل بيت چنان اين دو ميوه شيرين و معطر را در آغوش كشيده و مي بويد كه گويي از اين تلطف بوي فراق به شام مي آيد. وي مدت شش ماه در كارزار دلاوري نمود و كام تشنه به شهد شهادتش باده وصال سيراب و روي در خيل احباب نمود و در جمع سعدا و شهدا مقام جلوس يافت و در مرداد ماه سال 1365 در جنوب شلمچه به پرواز و طيران آمد.


اي شهيد اي مايه عز و غرور و افتخار *** اي لوايت دفتر و ديوان ما را اعتبار
اي ز هجرت گشته كلك آريانا غرق خون *** وي ز عشق روي تو گرديده قلبش بي قرار
وادي ذلت رها كردي چو ابراهيم حق *** بر دميدي از دم كوس شهادت انزجار
با دلاور مرديت شد دشمن بعثي به خاك *** وارهاندي كشور از بند عدوي نابكار
مانده از درس وفا و افتخار مكتبت *** اين دو لعل تابناك و اين دو گوهر يادگار

جان شيرين را نمودي در ره ايمان فدا *** جادودان گشتي به تاريخ غرور اين ديار