هفت نجاران مردمان بومی میلاجرد
خوشا شیراز و وصف بی مثالش خداوندا نگهدار از زوالش
نادرشاه افشار سالی یکبار از کاخ خورشید خود در کلات نادری که محل نگهداری جواهراتی بود که بعد از فتح هندوستان به ایران انتقال داده بود بازدید به عمل می آورد .در یکی از این سفرهایش به دست هفت تن از صاحب منصبانش در نزدیکی قوچان کشته شد ، یکی از فرماندهانش به نام احمد ابدالی افغانی بود با سپاهی که تحت امرش بود به افغانستان رفت و پادشاه افغانستان شد و دو نفر دیگر از فرماندهانش کریم خان زند و محمد حسن خان قاجار برای بدست آوردن تاج شاهی بجان هم افتادند که نهایتاً محمد حسن خان کشته شد و کریم خان زند پادشاه بلامنازع ایران شد و پایتخت خود را شیراز قرار داد و خود را وکیال الرعیا نامید . در اوایل از دو سو در تحدید بود یکی طایفه قاجار و دیگر طوایف جلالیان فیروز آباد شیراز. کریم خان دستور داد پسر محمد حسن خان ، آقا محمد خان قاجار(که بعد ها پادشاه ایران شد) را بعنوان گروگان بدربار بیاورند و طوایف جلالی را که دو تیره بودند شفیعی ها و رفیعی ها با توجه به اینکه ترک زبان بودند اطراف اراک به روستای میلاجرد تبعید کرد و سعی بر این داشت که این عشایران فارس دلگرم شده و به شیراز برنگردند دستور داد زمین کشاورزی در اختیارشان قرار دهند و در عین حال گله داری هم می کردند . امورات معیشتی خود را براحتی فراهم کنند . بزرگ طایفه شخصی به نام جلو بود بهر صورت جزو ساکنان میلاجرد محسوب می شدند چند سالی گذشت توانستند وضع اقتصادی خود را فراهم و از آنجایی که در زندگی عشایری آزادمنش و سلحشور بودند افراد بومی را گران آمد و قدرت برخورد با این تازه واردان را نیز در خود ندیدند در نتیجه از در دوستی وارد شده و خود را به این طایفه نزدیک کردند در راس بومیها هفت برادر بودند که شغل همگی آنها نجاری بود و به هفت نجار معروف بودند . بومی ها توطئه کردند که در منزل هفت نجاران که محل کارشان هم بود درختان تبریزی زیادی بریدند و به کارگاه آوردند و تعداد زیادی هم کمکی آوردند و مشغول کار شدند و چند نفری هم از بزرگان و صاحب نام جلالیان را به ناهار دعوت کردند . وقتی مهمانها وارد شدند استقبال گرمی با روی خوش بعمل آورند و اظهار کردند که چند نفری هم کمکی آوردیم که سرشاخه های تیرها را با تیشه و تبر صاف کنیم . جلالیها هم داخل حیاط روی تیرها نشستند و مشغول صحبت شدند ، طبق قراری که بین خودشان گذاشته بودند با اشاره نجاران یکمرتبه تیشه و تبرها را بلند کرده و سرهای مهمانها را شکافتند و فقط تعداد انگشت شماری توانستند فرار کنند .
تعداد زیادی از جلالیان و بزرگ خاندان طایفه ها از پا در آمدند و با زماندگان به ناچار به فیروزآباد برگشتند و محلی ها این پیروزی را جشن گرفتند غافل از اینکه عشایری که دولت زند را تهدید جدی بوده شبانه خود را به روستای میلاجرد رساندند و شناسایی قبلی که از دشمنان خود داشتند در یک زمان واحد به در خانه های آنها رفتند و دروازه ها را کوبیدند . در باز شدن همان و تیغ انتقام بسر فرود آمدن همان ، تعداد زیادی را از پا در آوردند . رعب و وحشتی ایجاد کردند که بومیان کسی جراعت بیرون آمدن از خانه اش را نداشت و بعد از این ماجرا بود که جلالیان با قدرت به زندگی خود در میلاجرد ادامه می دهند . آن دسته از جلالیان که دار و دسته کربلایی نقی هستند و از تیره شفیعی ها هستند و فرزندان جلو که بزرگ خاندان جلالیان بود بترتیب فرزندش به نام مومن بوده و مومن نیز سه پسر داشته بنامهای هادی بگ و مهدی بگ و علیقلی بگ که از تیره رفیعی ها هستند . یکی از فرزندان هادی بگ بنام میرزا یحیی بعد از اینکه با هم مکتبی های خود علوم دینی را فراگرفت و مبصر مکتبخانه بوده شخصی سلیم النفس بود از سال 1310 به بعد اقدام به دایر کردن مکتب و آموزش قرآن کرد در این مکتبخانه هم پسران و هم دختران که افراد بسیاری را قرائت قرآن آموخت و علاوه بر میلاجرد در روستاهای اطراف نیز آموزش قرآن دایر و از این نعمت معنوی خداوندی برخوردار نمود و شغلش هم کشاورزی بود و در سن 85 سالگی در سال 1361 وفات یافت .
و اما تاریخ بوجود آمدن میلاجرد را در کتاب دهگان آمده کیخسرو که از این مناطق عبور میکرد مسطح بودن دره مانند بودن او را خوش آمد و به اطرافیان دستور داد در اینجا شهری بسازند و میلاذبین نام گذارید البته به مرور زمان میلاگرد و بعد از فتح ایران توسط اعراب مسلمان و چون گ ندارند ج را جایگزین کردند و میلاجرد تلفظ می شود. از بودن کیخسرو در حومه اراک چندین داستان و مدارک نوشته روی قبور سپاه کیخسرو مشاهده میشود . از این سنگ نوشته در نزدیکی مست علیا بنام گریه زار – گوره زار نامیده میشود . قضیه از این قرار است که کیخسرو بعد از رد شدن از میلاجرد و دستور ساختن این شهر به روستای لنجرود یا لنگرود در دامنه کوه بادامک می رسد در این کوه غاری وجود دارد ، کیخسرو به همراه سپاه خود و همچنین صاحب منصبان دستور می دهد که من وارد این غار می شوم و تمام شما ها را به خدا می سپارم و دیگر همراه من نیایید این غار را بعد از این اتفاق شاه زند می نامند . بنده خود باین روستا مراجهع و از ربان اهالی که قدیمیترین بازماندگان روستا بودند مصاحبه کرده ام نقل میکردند که بعد از داخل شدن کیخسرو در غار هماتنطور که شاه دستور داده بود از او جدا شدند و همچنان بی هدف می آمدند تا رسیدند به محل گوره زار مست علیا ، در آن موقع زمستان بود هوا برفی و بورانی شد و این سپاهیان زیر کولاک و برف شن زمین گیر شدند و اهالی هم اقدام کردند ولی قادر نشدند که بتوانند این لشکریان را نجات بدهند و زمستان گذشت و بهار که شد رفتند دیدند همه سپاهیان جان به جان آفرین تسلیم کرده اند در آن زمان روستائیان اینها را در همان محل به خاک می سپارند. از آن طرف در سیستان که محل زندگی زال و رستم و گیو و گودرز و سایرین بود زال می گوید بیش از یکسال گذشت از کیخسرو و سپاهیانش خبری نشد بروید دنبالشان ببینید چه شده اند گروهی از پهلوانان و رستم و سپاهی حرکت می کنند و باپرس و جو بالخره گوره زار را پیدا و با خبر می شوند که اینها گرفتار برف و شن شده و همگی مرده اند . پهلوانان بر سر و سینه خود زده و گریه می کنند و داستان غیب شدن کیخسرو را نیز با خبر می شوند و بعد چند روز عزاداری به سیستان بر می گردند . با توجه به تعداد بی شمار قبر ها و سنگ نوشته ها این داستان را تایید می کند و با توجه به اینکه کیخسرو و پهلوان های نامبرده ازپیشدادیان پژمان جمشید بر می گردد نشان می دهد که میلاجرد یکی از قدیمیترین شهرهای ایران است . اگر کسی خواست قبرها و سنگ نوشته ها را ببیند بایستی از جاده ای که به طرف خنداب می رود حرکت کرده و از روستای ده علیجان به سمت مست علیا برود .