شیخ الرئیس ابوعلی سینا در همدان به وزارت آل بویه رسید ماموریت یافت به سفری طولانی برود هزینه سفرش تمام شد به ناچار در روستایی مشغول طبابت شد اهالی گفتند حکیمی حاذق آمده و بیماران را معالجه می کند بیماران بسیار بودند بوعلی نمی توانست رگ یک یک آن ها را بگیرد و درمان کند ،گفته بود که بیماران ریسمانی به دست خود ببندند و سر ریسمان را به دست او بدهند تا از گرمایی که از رگ به ریسمان رسیده است بوعلی دریابد که بیمار ی بیمار چیست و درمانش کدام .
افراد حاظر شک کردند و گفتند با بستن نخ گرفتن نبض ممکن نیست برای امتحان استاد گربه ی گرسنه را به بغل زنی دادند و ریسمان را به دست گربه بستند تا سرِ دیگرِ آن را به بوعلی دهند .شاگردانش با این کار می خواستند استاد را به اشتباه اندازند .همه گوش به زنگ بودند و عده زیادی را نیز دعوت و راز کار خود را نیز گفته بودند .چون ریسمان به دست ابو علی سینا رسید با تعجب گفت :" این بیمار در هفته گذشته بچه زاییده است و جز گرسنگی مشکل دیگری ندارد به او یا چهار موش یا چهار سیر گوشت بدهید ، مردم با دیدن این صحنه به پای استاد افتاده و معذرت خواهی بسیار کردند .