به گوشة امن خیال می خزیدم و در سایة امنیت ، قصّه های او چشم فرو می بستم و دل به دیدارفردای نیامده می سپردم .فردایی که شاید در آن از تاریکی و تنهایی اثری نبود.
وخواهری که آنقدر زنده نموند تا طعم تلخ غربت را باهم به چشیمیم و شتابان بسوی مرگ شتافت
وخدایی که حِسّ حضورش یک آن تنهایمان نمی گذاشت. خدایی به رنگ اُمید و امنیت.
با خواب زدگان قصه ها بخواب میرفتم . اسب سیاه و خورجین سفید قهرمان قصه از آن من می شد تا صبح سفر درازی را در پیش رو داشتم. سفری به بلندای آرزوهای دست نیافتی . به اندازة یک شب باشکم سیر خوابیدن
یوسف عبدالحسینی (میلاجردی)
اویانا، قاشدوم، توتونیده بویانا، قاشدوم، توتونیده
ساره قیلیجیم بوتونیده ، تـودّه الیم دورقـاده
یاغ گـَتیری یاغلویوم، دسمال گـَتری باغلویوم
دسمال دُوَه بوی نونـّا ،دُوَه کاشان یولون نا
کاشان یوله سَر بـِه سَر، ایچینـّـَه ماهِ گـَـزَر
ماهِدان اُ لدِه بیر اُغلان ، آددون قـو ی دِه نور علِ
نورِعلِ گیدّه اُدونا ، غارغـِه دَگـدِه بودونا ،غارغـِه دَگـِه قـَمیشدِه ،
قـمیش چـیـلـَر، ایش توخور ،ایـچینــّـَه بول،بول اُخور
مـَنـّـَن کوچوک قارداشوم، تارِه کلامون اُوخور.
*****
اُو شودوم آی اوشودم ،داغدان آلما دُ شـور دوم
آلما آغا جوم آلدولار ، مـَنـَه جو والا سالدولار [1]
من جو والدان بیزارام ، یــِدّ ه قـویـّهِ غازارام
یـِـدّ ِه غازان ،بیر شیشک، شیشک غازانـّا غـَی نـَر
اَنـبَر ِدُو رونـّـَه اونار، اَ نـبـَر ِقورد آپاردِه، قوی روقـِه یـِردَه قالدِه[2]
قویروقون وِردیم بیر قوشا ،بیر قوشدان غـَنـَط آلدوم
بـَنَ ایلدیم اوچماگا ،حق قاپوسون آچماگاه
حق قاپوسه کیدلده ،کلید تِ دو وَ بوی نونـّا
دو وَ کاشان یولون نا، کاشان یوله سَر بـِه سَر، ایچینـّـَه ماهِ گـَـزَر
ماهِدان اُ لدِه بیر اُغلان ، آددون قـو ی دِه نور علِ
نورِعلِ گیدّه اُدونا ، غارغـِه وُرده بودونا ،غارغـِه دَگـِه قـَمیشدِه ،
قـمیش چـیـلـَر، ایش توخور ،ایـچینــّـَه بول،بول اُخور
مـَنـّـَن کوچوک قارداشوم، تارِه کلامون اُوخور
داستان پیرمرد و سارق
گفته اند در زمان های گذشته چند سارق(دزد) پیر مردی را دیدند که دوگاو نر را به گاو آهن بسته بود و زمین را شخم می زد .آنها تصمیم میگیرند گاوهای پیر مرد را به سرقت ببرند. یکی ازسارقین به دوستان خود میگوید: من سرِ این پیر مرد را گرم می کنم شما از فرصت استفاده کنید و یکی از گاو های پیر مرد را در ببرید.سپس آوازی را سر می دهد و بطرف پیر مرد روانه می شود. پیر مرد که مشغول کار خودش بود به طرفی که صدای آواز از آن سو می آمد سر برمی گرداندومردی را می بیند که افتان و خیزان آواز خوان به او نزدیک میشود .پیر مرد گوش تیز میکند و به آواز رهگذر که میخواند: حاتام تارِ،حاتام تارِ، ؟ گوش می سپارد.
همدستان سارق از فرصت استفاده می کنند و یکی از گاوهای پیر مرد را به در می برند.غنیمت هنگامی که غریبه به پیر مرد نزدیک می شود .پیر مرداز مرد غریبه می پرسد این چه آوازی ست که میخوانی؟ سارق می گوید من از دور که شما را دیدم با دو تا گاو زمین را شخم می زدین حالا که نزدیک شدم یک گاو بیشتر نمی بینم!...پیر مرد سر برمی گرداند و با کمال تعجب می بیند یکی از گاو ها نیست.حیرت زده و پریشان جست و خیزی می زند و میخواند: من بو ایشه ما تّـی ِله ِ ماتام تارِ؟...
.................................
یاغوش یا قار، دا نا دا نا، اُجـِه گـِدَر هـَمـَدانـا ، گـِدی دِئـی ...... خان نا ، قیزین وِرسـیـن ...........خانا
قیز لـَر گـَلسیـن طو یو نا ، قور بان اُلسون بو یو نا
[1] جولا سایدولار، یولا سالدولار،جیزا سایدولار،نیز گفته می شد د
[2] انور،قنبر، انبر هرسه مورد گفته می شده است
-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
این هم نمونه دیگری از شعر از کانال روستای سنگک
پاجادان باخدوم ایشیقیدی ( ازسوراخ پشت بام نگاه کردم ،هوا روشن بود )
لنگری دوْلو قاشیقیدی ( لنگری پر از قاشق بود )
تَکه قازاندا قِینَر ( بز در دیگ می جوشد )
قنبر یانێندا اوْینار ( قنبر در کنارش بازی می کند )
قنبری قورد آپاردو ( قنبر را گرگ برد )
قویروغو یئرده قالدو ( دمش به جای ماند )
قوش منه قانات وئردی ( پرنده به من بال داد )
قانات آچدوم اوچماغا ( پر باز کردم برای پریدن )
حَق قاپوسون آچماغا ( برای باز کردن درهای حق )
حَق قاپوسو کیلیتلی ( در حق قفل است )
کیلید دَه وَه بوْینوندا ( کلید آن آویزان گردن شتر )
دَه وَه گیلان یوْلوندا ( شتر در راه گیلان است )
گیلان یوْلو سر به سر ( راه گیلان سراسر )
ایچینده آهو گَزَر ( داخلش گوزن رفت و آمد می کند )
آهونو ووردوم داشونان ( گوزن را به سنگ زدم )
گٶزلری دوْلدو یاشونان ( چشمانش پر از اشک شد )
گیتدی دوْغدو بیر اوْغلان ( رفت و پسری زائید )
آدون قوْیدو سلیمان ( اسمش را سلیمان گذاشت )
سلیمان گِئتدی اوْدونا ( سلیمان برای آوردن هیزم رفت )
قارغێ باتدێ بودونا ( تیری به رانش فرو رفت )
قارغێ دَگیل قَمیشدی ( تیر نیست که نی است )
بِش بارماغێ گۆمۆشدی ( پنج انگشتش نقره است )
گۆمۆشلَری ایتیردی ( نقره ها را گم کرد )
هیندوستانا یِتیردی ( به هندوستان رسید )
هیندوستانێن آتلارێ ( اسبهای هندوستان )
اوْنو گٶردۆ کیشنه دی ( با دیدن او شیهه کشیدند )
آرپا-سامان ایسته دی (جو و کاه خواستند)
منده آرپا یوْخودور ( من جو و گندم نداشتم )
شاه قێزێندا چوْخودور ( اما پیش دختر شاه زیاد بود )
شاه قێزێ قالێ توْخور ( دختر شاه فرش می بافد )
ایچیندَه بۆلبۆل اوْخور ( داخل فرش بلبل می خواند )
اوْنون کؤچؤک قارداشێ ( برادر کوچکش )
تارێ نێن کلامێن اوْخور ( سخن خدا، قرآن، را می خواند )